نتایج جستجو برای عبارت :

شب که آرام تر از پلک تو را می بندم

اول صبحی دیدم که یک گوشواره اش نیست.. کجا افتاده؟ دیشب قبل خواب که توی گوشش بود.. حتما یک جایی دور و ور تخت است.. گشتم، نبود.. نکند سوراخ گوشش بسته شده باشد؟ دوماهگی اش را به یاد می آورم و جیغ هایش موقع سوراخ شدن گوش ها.. نه، دلم نمیخواهد دوباره درد بکشد مخصوصا حالا که بزرگتر شده.. یک جفت گوشواره دیگر دارد.. میخواهم بگذارم گوشش ببینم داخل میشود یا نه.. نمی گذارد.. بیخیال میشوم.. بماند وقتی خوابید..
آرام سر پایم خوابیده..
گوشواره داخل نمی رود.. انگار پشت
شده‌ام شبیه مردهایی که می‌افتند به میخوارگی؛ با چشم‌های خمار و پیراهنی که دگمه‌هایش باز است تلو تلو می‌خورم. خودم را به زحمت به سمت کاناپه می‌رسانم و اندک غذایی را فرو می‌برم در دهانم تا زنده بمانم. چراغ را خاموش می‌کنم و خودم را پرت می‌کنم روی تخت دو نفره. چشم‌هایم را می‌بندم و در سکوت خانه می‌خوابم...
 
 
پ.ن1: من شرمنده‌ی شما، ایده‌ها و اخلاق ورزشی‌تان شده‌ام. کمی که نفس بکشم حتما کارهای وبلاگ جدید را راست و ریست می‌کنم.
پ.ن2: دومین پ
در دلم طاقت دیدارِ تو تا فردا نیست..
محمد علی بهمنی
@Parsa_Night_narrator
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
[عکس 1039×1280]
مشاهده مطلب در کانال
#سحرنوشت۳بسم الله الرحمن الرحیمچشمانم خواب‌آلودند. از تو چه پنهان دیشب خوب نخوابیده‌ام. مگر شیطان در بند نیست پس چرا شب‌بیداری‌های دیشبم روی موج موهای تو تنظیم نبود؟ اصلا این چه بساطی ست که راه انداخته‌ای؟! شیطانِ در بند دیگر چه صیغه‌ای است؟! من که می‌دانم می‌خواستی قد ناسپاسی مرا به رخم بکشی و بگویی: «خب شیطان را هم برداشتم حالا ببینم دیگر گناهت را گردن که می‌اندازی!»دارم حس می‌کنم دستت را زیر چانه زده‌ای و مرا زیر نظر داری و هربار ک
 ببین، اصلا کاری ندارد. دستت را در سینه می بری، آرام دلت را بر می داری و می آوری بیرون، آرام !!! بعد آرام صابون را رویش میمالی .زیاد نماند که دلت را خشک می کند . بعد زیر آب ولرم کف ها را می شوری.حالا دل صابون زده ات را آرام می گذاری سر جای قبلی اش . می بینی؟ به همین  ساده گی به همین تلخ مزگی :) 
می‌دوم میان زندگی. در سراشیبی خیابان دانشکده با کوله‌ی سنگین و کتاب‌های بغلم راه نمی‌روم، می‌دوم. قبل از آن‌که خورشید طلوع کند. آن کتاب‌خانه و راهرو و کلاس‌ها خانه‌ی من شده است. خانه‌ی امنی که آدم‌هایش را دوست دارم یا کاری به کارشان ندارم. خانه‌ای که کمکم می‌کند خوب باشم و هیچ‌وقت اذیتم نکرده و نمی‌کند. خوش‌حال می‌شوم. صدای خنده‌ام می‌پیچد. چیزهایی که می‌خوانم را بلندبلند تعریف می‌کنم. معلم‌هایم نام کوچک مرا به خاطر سپرده‌اند.
صبح که بیدار می‌شم مسلماً یه آدم جدید میشم و همه کارایی که اشتباه بودنو ترک میکنم. عهد می‌بندم با خدا و خودم. 
با تمام وجودم از این عهدم حفاظت می‌کنم.
///
پیرهن و یوسف و بو می ‌رسددر عقبش نیز خود او می ‌رسد
شاه نعمت‌الله ولی
اردیبهشت را می شود،آرام آرام عاشقی کرد...اردیبهشت را می شود آرام آرام مُرد..!به من باشد میگویم هیچ عشقی نباید توی اردیبهشت تمام شود، هیچ دلی نباید توی اردیبهشت بگیرد، تنگ شود...اصلا" اردیبهشت را باید دوباره از نو عاشق شد!بهار باید اول جاده ی دل بستن ها باشد، اول عاشقی کردن ها...آن
زمان که دلت و احساست بنفش ملایم است و دنیا مثل رنگین کمان چند رنگ عشوه
میاید و چشمک میزند، اردیبهشت را باید روی دور آهسته زندگی گذاشت و زندگی
کرد...اردیبهشت را باید ا
آرام آرام ، باران ، تند تند میشدداشت تمام خانه های که با کاغذ ساخته بودم نم میکشیدتمام جوهر دوستت دارم هایی که روی دیوار هایش نوشته بودم حالا یک مشت اشک بودداشت آرام آرام، تند میشدحس کردم دلی آن دور هازیر خروار ها خاک دفن شدبه دستان باران قاتلبه دستور دنیای نامردچشمان من نظاره گر تمام رفتن هایت هست و میماندتا دلت میخواهد بروچتر را هم با خودت ببرزمین خیسی که نفس می‌کشیدیک فرق با صورت خیس من داشتمن نفس نمیکشیدمهیچبی هیچ ترسی از مردنبه خدا قس
یک شب از خانه بیرون می‌روم و راه می‌افتم به سمت جنگل تاریک. ترس‌هایم را با طناب به درختی تنومد می‌بندم. گلویشان را با چاقو می‌بُرم و پشت به آن‌ها، آرام به طرف خانه برمی‌گردم. در خانه، جعبه سیاه را از توی کمد در می‌آورم. گرد و خاک رویش را می‌گیرم. درش را باز  می‌کنم و تمام افسردگی‌ها را می‌ریزم توی‌ش. درش را می‌بندم و در صحرای پشت خانه، آتشی روشن می‌کنم و جعبه را می اندازم توی آتش تا بسوزد.انگشتم را در خاکستر جعبه فرو می‌کنم و می‌کشم رو
مادر بزرگم بسیار صبور و آرام بود. خیلی از اوقات که همه برای موضوعی پر پر میزدند او با آرامش کنار بساط سماورش مینشست و یک قاشق دارچین و نبات داخل استکان چایی اش میریخت و آرام آرام هم میزد.
صدای جرنگ جرنگ قاشق اش توجه همه را به خود جلب میکرد...
ادامه مطلب
همه‌ی آنچه در بیرون می‌‌بینم، چشم می‌بندم و در حافظه‌ی الهی خویش پاک می‌کنم، و بر صحنه‌ی چشمان بسته، جهان تازه‌ای خلق می‌کنم. همه‌ی این‌ها را که نمی‌خواهم، به جوب خدا می‌ریزم، و همه‌ی آنچه می‌خواهم- زیبا و رعنا و پرآوا - بر قلب خویش فرامی‌خوانم و از قلب خویش در تمام عالم روان می‌کنم. 
امروز اینجا چشم می‌بندم و می‌گذرم، 
فردا باد رویاهای مرا بر شما خواهد وزید.
حلمی | هنر و معنویت
روزی باد به آفتاب گفت: من از تو قوی ترم. آفتاب گفت: چگونه؟ باد گفت آن پیرمرد را می بینی که کتی بر تن دارد؟ شرط می بندم من زودتر از تو کتش را از تنش در می آورم. آفتاب در پشت ابر پنهان شد و باد به صورت گردبادی هولناک شروع به وزیدن گرفت. 


ادامه مطلب
امشب از اون شب هاس که دست و دلم به کاری نمی ره.
فقط می خوام با یه نفر حرف بزنم ولی اونی که باید،نیست...
با این که پروژه ی کاری رو باید تا چند روز دیگه تحویل بدم پنجره ها رو یکی یکی می بندم و کامپیوتر رو خاموش می کنم.
 
و از سر ناچاری به " سال بلوا " و عباس معروفی پناهنده می شم... اینم نوعی مخدره شاید...
دانلود آهنگ تمشک از میلاد آرام
تقدیم عزیزان موزیک من ♫ دانلود اهنگ وای تمشک وحشیه جفت مردمک چشمات به نام تمشک با صدای میلاد آرام به همراه تکست و بهترین کیفیت آماده کرده ایم ♫
شعر و ملودی : نیلوفر منصوری | تنظیم قطعه : رسول پورنیاکان
Download Old Music BY : Milad Aram | Tameshk With Text And 2 Quality 320 And 128 On Music-fa
 
متن آهنگ تمشک میلاد آرام
ادامه مطلب
یک بطری شیشه‌ای آبجو، از یخچال بر‌می‌دارم؛ درش را با تکیه به کانتر چوبی آشپزخانه و ضربه‌ی محکم کف دست باز می‌کنم؛ یک خراش دیگر، برای ابد روی چوب می‌ماند. سرد است، شاید 6 7 درجه؛ عجیب است که چطور هر چقدر آبجو سردتر باشد، مرا بیشتر از درون گرم می‌کند. اگر می‌شد، بگذارمش بیرون چه غوغایی می‌شد! 
روی مبل لم می‌دهم و پاهایم را روی میز شیشه‌ای می‌گذارم. الکل زود توی تنم اثر می‌کند؛ آرام آرام گرما را که از تنم بالا می‌رود، احساس می‌کنم. ساعت 11:
خب. حالا که نمی‌تونم دلیت اکانت کنم برم بچپم یه گوشه که کسیو نبینم و خبریو نشنوم، می‌تونم به خودم قول بدم که ههروقت این ماجرای تدریس آنلاین و قرتی‌بازیای مدرسه تموم شد، تلگرام و واتس‌اپ رو از لپ‌تاپ دل‌بندم پاک کنم و با مایکروسافت تو دو، بقیه زندگیمو بگذرونم.
من این روزها چشم‌هام رو می‌بندم و فکر می‌کنم اگر خدایی نکرده همه‌ی چیزهای خوبی که در زندگی دارم رو از دست بدم، حسرتی دارم از زندگی گذشته‌ام؟
جوابش قاطعانه نه است. قاطعانه نه. من این مدتی که گذشت رو خوب زندگی کردم و بیشتر از این از دستم برنمی‌اومده.
 
خدا رو به خاطر همه‌ی لحظاتش شکر.
در هر تپش قلبم حضور معبودیست کهبی منت برایم خدایی می کند....بی منت می بخشد...و بی منت عطا می کند...
ای همه هستی...
ای همه شکوه...
ای همه آرامش....
امواج متلاطم درونم را ساحلی نیست جز یادت....
و غوغای  روح بی پناهم را پناهی نیست جز حضورت...
وجودم را با ذکر نامت آذین می بندمو جانم را با یادت متبرک می کنمو عاشقانه تمنایت می کنم....
الهی و ربی من لی غیرک...
((أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ))
استادی می‌فرمود:
این آیه معنایش این نیست که با ذکر خدا دل آرام می‌گیرد.
این جمله یعنی خدا می‌گوید: جوری ساخته ام تو را که جز با یاد من آرام نگیری!!!
تفاوت ظریفی است!!! 
اگر بیقراری...
اگر دلتنگی...
اگر دلگیری...
گیر کار آنجاست که هزار یاد جز یاد او در دلت جولان می‌دهد.
دارم با خودم آشتی میکنم- آرام آرام.
روزهای سختی را می‌گذرانم. هیچ وقت به هیچ ماده مخدری اعتیاد نداشته‌ام، اما حس میکنم ترک کردن اعتیاد باید حسی این چنین داشته باشد: تلاش میکنی آرام آرام زهرش را از جسم و روانت بیرون کنی، یک وقت هایی تو بر زهر پیروزی، یک وقتایی زهر بر تو پیروز می‌شود و حس ناتوانی وجودت را می‌بلعد. در این لحظات، تنها پناه استغاثه و خواب است.
گفتم خواب. دو روزی می‌شود که با چشمان خیس از اشک از خواب بیدار میشوم باز. برنامه این است
انقدر کار دارم که ترجیح میدم بخوابم
خب ملحفه م رو نشورم و نبرم چی میشه؟ 
شلوارامم همین طور، با اون یکی دو تای دیگه سر می کنم دیگه
چمدونمم صبح می بندم
جزوه ها رو هم فردا قبله رفتن چاپ می کنم
حمومم یهو میذارم وقتی رسیدم خوابگاه می رم دیگه چه کاریه تو اتوبوس باز بوی راه بگیرم
هان؟

پی نوشت:از درسامم نگم براتون که اسمش بیاد جیغ می کشم‍♀️
گوش هایم را می گیرم! چشم هایم را می بندم! و زبانم را گاز می گیرم! ولی حریف افکارم نمی شوم!چقدر دردناک است فهمیدن...!!!خوش بحال عروسک آویزان به آینه ماشین،تمام پستی بلندی زندگیش را فقط میرقصد...!!!کاش زندگی از آخر به اول بود..پیر بدنیا می آمدیم..آنگاه در رخداد یک عشق
ادامه مطلب
متن زیر برنده جایزه بهترین متن سال گشته
ﻮﺵ ﻫﺎﻢ ﺭﺍ ﻣ ﺮﻡ !
ﺸﻢ ﻫﺎﻢ ﺭﺍ ﻣ ﺑﻨﺪﻡ !
ﺯﺑﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﺎﺯ ﻣ ﺮﻡ !
ﻭﻟ ﺣﺮﻒ ﺍﻓﺎﺭﻡ ﻧﻤ ﺷﻮﻡ !
ﻘﺪﺭ ﺩﺭﺩﻧﺎ ﺍﺳﺖ ﻓﻬﻤﺪﻥ !!!...
ﺧﻮﺵ ﺑﺤﺎﻝ ﻋﺮﻭﺳ ﺁﻭﺰﺍﻥ ﺑﻪ ﺁﻨﻪ ﻣﺎﺷﻦ،
ﺗﻤﺎﻡ ﺴﺘ ﺑﻠﻨﺪ ﺯﻧﺪﺶ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﻣﺮﻗﺼﺪ !!!...
ﺎﺵ ﺯﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩ ..
ﺮ ﺑﺪﻧﺎ ﻣ ﺁﻣﺪﻢ ..
ﺁﻧﺎﻩ ﺩﺭ ﺭﺧﺪﺍﺩ ﻋﺸﻖ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﺸﺪﻢ..
ﺳﺲ ﻮﺩ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﻣ ﺷﺪﻢ
ﻭﺩﺭ ﻧﻤﻪ ﺷﺒتاریک ،
ﺑﺎ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻫﺎ ﻣﺎﺩﺭ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﻤ
امروز بعد از یه ماه و اندی رفتم خونه‌ی خودم. نمیدونستم الف برگشته. بوی فرندش هم تو اتاق خواب بود. دلم برا الف و ف و زندگی اونجا و محیط اونجا و پارک اونجا و همه‌چیز تنگ شده. فکر می‌کنم که اون‌ها هرگز دل‌تنگ من نمی‌شن. مثل خیلی آدم‌های دیگه که حس دل‌تنگی درشون کم‌رنگه یا شاید این حس راجع به آدم‌ها و موقعیت‌های اندکی درشون برانگیخته میشه. در من پر‌رنگ‌ه و سعی می‌کنم این حس رو زندگی کنم. چون یکی از حس های قشنگ زندگی منه و دوستش دارم. جایی ای
انگار هواپیمامون سقوط کرده وسط جزیره‌ای در اقیانوس آرام. زخمی شدیم اما جانِ سالم به در بردیم. نه کسی صدامونو می‌شنوه نه برای کسی اهمیتی داره که کم کم محو و ناپدید می‌شیم. ما هم نشستیم به انتظار یک قایق نجات وسط اقیانوس. خوش‌خیال، منتظر، آرام. 
«عاشق، روزها و شب‌های هفته و ماه و سال را به حال خویش رها نمی‌کند.عاشق شبیه نمی‌سازد.عاشق دمادم چیزی را نو می‌کند؛ چیزی حتی بسیار بسیار کوچک را.»
«
- عسل! برایت یک عاشقانه‌ی آرام ساخته‌ام؛ یک انشای ساده‌ی مدرسه‌ای. خسته نیستی که بشنوی؟
+ خسته‌ام؛ اما چرا نمی‌شود یک عاشقانه‌ی آرام را وقت خستگی شنید؟
»
[ یک عاشقانه‌ی آرام - نادر ابراهیمی ]
آهسته آهسته حسی خوش درون قلب او پیدا شد 
آرام آرام حسی از نوع تفاخر و افتخار در او قدم زد 
در کمتر از چشم بر هم زدنی، فرصت دیدار از دست رفت ..
 
 
ما هیچ از خود نداریم، این حقیقت را با مکاشفه در حقیقت مرگ، و هم آغوشی با خاک می توان دریافت .. و سر فرود آورد .. که هستی آدمی عاریه از اوست ..
پیچک وار پیچید به سطور شعرهایمخندید به پوچی غم هاو خواند،از  بی نهایتی خورشید      از ماهتابی ماه         از چیدن ستارها در شب های کویر!         و خواند        از آرامش عاشقانه دو کبوتر         زیر برهنگی نور ماه...
و صدایی پیچید! به یکباره فرو ریخت دلم! و صداچه سخت است ترسیم چیزی که نیست قابل توصیف!آن صدا،گرم و صمیمیمثل نوازش اولین انوار یک طلوع از میان ابرهای خستگی!و آن صدا،مثل یک نت کوتاه عاشقانه بود!صدای آرام عشق...
سالهاست،چشمانم را بستهو می
می روی قدری آرام ترروی نی آرام مادراز دل گهواره رفتیروی نی الله اکبرسایه می اندازی روی سر منسرو قدت رو نیزه گل پسر منیک شبه مردی شدی دلاور منبسته شده چشمات ای وایمادر فدا لب هات ای وایمیوفتی از بالا ای وایپیش سر بابات ای وایعلی لای لایآب که شد بعد از تو آزادآتشی بر جانم افتادآب رسید اما تو رفتیای خدا ای داد ای بی‌ دادبس که به دنبال نیزه دویدمبس که به روی خود پنجه کشیدماز بغل نیزه تا خدا رسیدمگهواره شد دستم ای وایدنبال تو هستم ای وایمی‌شد خدا
یک : 
شما هم هوای شهرتون خیلی سرد و زمستونی شده یا فقط شهر ماست ؟!
یعنی رسما دارم قندیل می بندم :|

دو : کاملا بی ربط به سوال اول :)
شما تو قورمه سبزی هاتون لیمو عمانی / امانی میندازین ؟! یا خیر ؟! 
اگر نمیندازین حتما یکبار امتحان کنید خیلی خوشمزه میشه و خوش عطر و بو ^___^
سه :
چرا هیچکی تو بیان نیست ؟! چرا اینجا سوت و کوره ؟! 
سوال چهار رو بعدا میپرسم تو‌ پست جداگانه ای حالا :))
#معرفی_کتاب ..داستان یک عاشقانه آرام روایتی است از قبل از انقلاب سال 57. شخصیت اصلی این رمان گیله مرد معلمی است که علاوه بر تدریس فعالیت های سیاسی زیادی انجام می دهد.او در یکی از سفرهای خود با دختر زیبایی به نام عسل ازدواج می کند و شروع عاشقانه آرام پس از این واقعه شکل می گیرد.__________با ۵ درصد تخفیف اعضا و ارسال رایگان
_____________
سفارش ازطریق #سایتwww.amirabook.irسفارش به صورت تلفنی۰۷۱_۳۲۳۲۱۴۳۲۰۷۱_۳۲۳۲۰۸۸۱_۳سفارش ازطریق تلگرام
باامیراکتاب در پیام رسان #ای
عاقل شدم , دوباره که دیوانه ات شوم با پای خود شکار تو آمد سر کمند جان می دهم برای تو چون شمع و وقت صبح بر خویش دل نبندی و بر عشق دل ببند این جان که در هوای تو از تن بدر نرفت ساده ولی برای تو صد دل ز خویش کند افتاده ام به پای تو چون خاک در رهت مگذر ز من که خاک ز جایش شود بلند در قلب و نبض من به میان است پای عشق جان داده ام به خنده ات آرام تر بخند ... #الهام_ملک_محمدی
دانلود آهنگ جدید سروش بند به نام آرام جان
Текст песни arame jan Soroosh Band
بی تو بقرارم جانان و جانم آرام جان من شوБез тебя моя душа и моя душа будут спокойны
بنشین کنارم از من خرابت عاشق نگاهتСядь рядом со мной
جان میستانی جان نوش جانت

ادامه مطلب
نشستم و دارم آهنگ می‌شنوم و نگاه می‌کنم...
نگاه می‌کنم
یه اتوبوس، آدمای نشسته و ایستاده... همشون توی حداقل یه چیز مشترکن! دغدغه‌های کوچیک و بزرگی که از چشماشون پیداست... انقدر زیاده که نمی‌تونن بپوشوننش و داره از حدقه‌ی چشمشون بیرون میزنه!
چشممو می‌بندم و نگاه میکنم
بدنی که خسته‌س، تو ناحیه‌ی کمر و پایین‌تر درد مزمن رو به افزایشی پیداست.. عرق‌هایی که دارن روی پوست سر می‌خورن و میرن تا به یه تیکه پارچه برسن و خیسش کنن... پایی که توی کفش داغ
سلطان محمود غزنوی، پیری ضعیف را دید که پشتواره خار میکشد، بر او رحمش آمد گفت:ای پیر دو سه دینار زر میخواهی یا درازگوشی یا دو سه گوسفند یا باغی که به تو دهم، تا از این زحمت خلاصی یابی؟پیر گفت: زر بده تا در میان بندم و بر درازگوش بنشینم و گوسفندان در پیش گیرم و به باغ روم و به دولت تو در باقی عمر آنجا بیاسایم.سلطان را خوش آمد و فرمود چنان کردند...@
یک زخم نامرئی شده ام..
حتی، گاهی رویش آرام آرام نمک میریزم و عمیقش میکنم؟
هی سکه می اندازم و میگویم روی شیرش شانس من است
هی خط میشود..
خط میشود و عمق میدهد به این زخم..
ت
ن
ه
ا
این کلمه معانی مختلفی دارد که هر کس در زندگی ش انگار میتواند چندین بُعدَش را تنها بفهمد:))
تنها در تنها
یاحق...
این روزها آرامش را در کارهایی می یابم که پیش تر، دل خوشی از آن ها نداشتم.
آرام می شوم وقتی که اسکاج کفی را به صورت دورانی روی ظرف های خیس خورده می سایم!
آرام می شوم وقتی که اسکاج نرم و لطیف بر ظرف ها ساییده می شود و این نشان از آن دارد که ظرف ها دیگر تمیز شده اند...
سرشار از آرامش می شوم وقتی آب را با فشاری ملایم روی ظرف های کفی می گیرم و کف های آرام آرام از روی ظرف سر می خورند؛ با خودم می گویم: «چه خوب شد که خداوند آبی پاک و پاک کننده برایمان فر
باد به آفتاب گفت: من از تو قوی ترم، آن پیرمرد را می بینی؟ شرط می بندم زودتر از تو کُتش را از تنش در می آورم. 
آفتاب در پشت ابر پنهان شد و باد شروع به وزیدن گرفت. هرچه باد شدیدتر می شد پیرمرد کت را محکمتر به خود می پیچید. سرانجام باد تسلیم شد. 
آفتاب از پس ابر بیرون آمد و با ملایمت بر پیرمرد تبسم کرد و طولی نکشید که پیرمرد از گرما عرق کرد و کتش را از تن درآورد. 
آفتاب گفت: محبت قوی تر از خشم است. در مسیر زندگی گرمای مهربانی و تبسم از طوفان خشم و جنگ، را
موسیقی آرام را به ضرباهنگ‌های یکسره و مهیج ترجیح می‌دهم. چه در باکلام و چه در بی‌کلام.
حوالی اردیبهشت، دوتایشان به جانم نشست. «صدایم بزن» از چارتار و «آرام من» از محمد معتمدی.
امشب یکی دیگرشان را یافتم. این‌بار هم از محمد معتمدی.
بشنوید
آخر معشوق را «دلارام» می‌گویند، یعنی که دل به وی آرام گیرد. پس به غیر چون آرام و قرار گیرد؟ این جمله خوشی‌ها و مقصودها چون نردبانی است. و چون پایه‌های نردبان جای اقامت و باش نیست، از بهرگذشتن است، خنک او را که زودتر بیدار و واقف گردد تا راه دراز بر او کوته شود و درین پایه‌های نردبان عمر خود را ضایع نکند.
آیا من در حال تغییر هستم؟
به نظر بله.

تغییر آرام آرام سراغت می آید. خودت هم نمی فهمی کی عوض شدی. نگاهت عوض می شود. آرمانهایت عوض می شوند. اهدافت عوض می شوند. تغییر مثل ماری خوش خط و خال است که به آرامی و بیصدا می خزد و تو را می بلعد و هضم می کند و تو حتی متوجه هم نمیشوی که تغییر تو را هضم کرده با اسید شسته و زیر و رویت کرده.
ناز چشمان قشنگت اینچنین مستم نکن 
گوشه ی میخانه ها با باده پیوستم نکن
من به اغوش تو بدجوری که عادت کرده امیا که پا بندم نکن یا رفته از دستم نکن
در افق های نگاه تو که من گم بوده ام با ستمهای زبانت اینچنین سختم نکن
چون سحر با بوسه هایت روزه هایم دیدنی ست وقت افطاری که شد با باده هم بستم نکن
اخر ای عالیجناب قصه های این غزل با نفسهای خودت اما چنین مستم نکن ...
می بندم این دو چشم پُر آتش را
تا ننگرد درون دو چشمانش
تا داغ و پر تپش نشود قلبم
از شعله ی نگاه پریشانش
می بندم این دو چشم پُر آتش را
تا بگذرم ز وادی رسوایی
تا قلب خامشم نکشد فریاد
رو می کنم به خلوت و تنهایی
ای رهروان خسته چه می جویید
در این غروب سرد ز احوالش
او شعله ی رمیده ی خورشید است
بیهوده می دوید به دنبالش
ادامه مطلب
حلزون درونت را پیدا کن..!
جنوب ایتالیا زیستگاه نوعی چتر دریایی بنام "مدوز" و انواع حلزون های دریایی است ، هر از گاهی این عروس دریایی حلزون های کوچک دریا را قورت می دهد و آنها را به مجرای هاضمه اش انتقال می دهد .
اما پوسته سخت حلزون از او محافظت می کند و مانع هضم آن می شود! ، حلزون به دیواره ی مجرای هاضمه ی عروس دریایی می چسبد و آرام آرام شروع به خوردن عروس دریایی از درون به بیرون می کند!
زمانی که حلزون به رشد کامل خود می رسد ، دیگر خبری از عروس دریای
تازگی ها هرگاه از دیگران می رنجمیا حتی نگرانم که چه قضاوت هایی پشتِ پرده ی تظاهرشان، برایم می کنندچشمانم را می بندمو این قسمت از جمله ی معروف "دیل کارنگی" را در ذهنم مرور می کنم
"دیگران حتی به اندازه ی سردردشان، به مردن من و تو اهمیت نمی دهند..."
و همین برای بیخیال شدنم کافیست...
و من نگران قضاوت های مردمی که به اندازه ی سردردشان هم برایشان مهم نیستم، نخواهم بود...
راز آرامش همین است‌...!
 
روزانه چند دقیقه از وقت‌تان را به خودتان اختصاص دهید و آرام و ساکت گوشه ای خلوت بشینید و برای چند لحظه ذهنتان را از تمام مشکلات وسختی ها آزاد کنید.و بعد افکاری که باعث نشاط و انرژی شما میشوند را آرام آرام وارد ذهنتان کنید.
این کار باعث میشود که قدرت ذهنی شما برای جذب خواسته هایتان بیشتر شود.در واقع بعداز این کار و مبرّی کردن ذهن‌تان از همه‌ی سختی‌ها کم کم سیگنال‌های منفی ذهن‌تان کم شده و مثبت ها بیشتر
یادتان باشد تاجایی که میتوانید مثبت ب
خب اینم از روز آخر... برخلاف توصیه های بقیه روز آخری رو درس خوندم اما خیلی سبک. بیشتر با مامانم گپ زدیم و کلی خاطره بازی کردیم و همین باعث شد از استرسم یکم کم بشه. همچنین یک دست PES زدم باشد که رستگار شومD: پرونده مطالعه برای کنکور سراسری 98 رو همینجا می بندم و امیدوارم همگی موفق بشیم! اهالی بلاگر دعام کنیدا((:
کیکی است که آرام خواهرم دیشب فاصله ی بین ۱۲ شب تا۴صبح برام درست کرده
و ۴ صبح با صدای آرامِ آرام خانوم، و عطر مطبوع کیک، بیدار شدم، هم خودم هم اون موجود ناشناخته ی درونم که عاشق کیک و شیرینیجاتِ
روزم که خیلی عالی شروع شد خداروشکر.....امروز کلا روز خوبیه
 
یه راه برای نشون دادن محبت به عزیزان، همینه، راحته، آقایونم میتونن انجام بدن ظاهرش ممکنه جذاب نباشه، ولی خیلی خوشمزه ست هرچند من ظاهرش دوس دارم
ادامه مطلب
دستگاه نشان داده شده در تصویر زیر به عنوان پلوپز و آرام پز می تواند مورد استفاده قرار گیرد.
مرحله ۱
به وسیله پیچ گوشتی چهارسوی مناسب دو عدد پیچ نگهدارنده دسته در دستگاه را باز کنید.
دقت کنید مراقب باشید تا شیشه در، از روی آن نیفتد.
مرحله ۲
پس از بازکردن پیج ها، دسته را از در پلوپز – آرام پز بردارید. شیشه نیز ازاد می شود. شیشه را در محل امنی نگهداری کنید.
روش باز کردن باز کردن دسته های پلوپز – آرام پز برقی
مرحله ۳
به وسیله پیچ گوشتی چهارسوی مناسب
درب اتوماتیک آرین.
نمایندگی تعمیرات جک آرام بند در محل.
نمایندگی تعمیرات جک آرام بند در محل.
نمایندگی تعمیرات جک آرام بند در محل.
نمایندگی تعمیرات جک آرام بند درمحل.
نمایندگی تعمیرات جک آرام بند در محل.
درب اتوماتیک آرین ----------02177809303
استاجی ------09125149705--------09906680332
درب اتوماتیک آرین ----------www.ariandoors.com
 
 
حد توقعتان را از همه چیز و از همه کس پایین آورید تا کمتر رنج برید و آرام تر باشید. در وهله اول از دنیا انتظار آسودگی نداشته باشید، زیرا تعریف اولیه دنیا از دید قرآن کریم و پیشوایان معصوم (علیهم السلام) عبارت است از سرایی عجین و آمیخته با انواع رنج ها.پروفسور سید حمیدرضا علویکتاب شیوه تدریس و کلاس داری
یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِای تغییر دهنده دلها و دیده‏ ها * ای مدبر شب و روز * ای گرداننده سال و حالت ها * بگردان حال ما را به نیکوترین حال از خداوند برای همه عزیزانم آرزو می کنم. پروردگارا! مهربان ترین مهربانان آنگونه که زمین و زمان از نخوت زمستان، به تنگ آمده اند، در هیاهوی بهار اند. به دلهای پاک، طراوت و
بهترین روغن های مخصوص ماساژ بدن و نحوه استفاده از آن ها
روغن ماساژ چیست؟
بعد از یک روز کاری خسته کننده هیچ چیز مانند ماساژ نمی تواند ذهن و بدن شما را آرام و ریلکس کند، ماساژ با یک روغن ماساژ با کیفیت باعث آرام سازی بدن و بهبود عملکرد غدد، بافت ها و عضلات می شود.
همه ی روغن گیاهی نمی توانند اثر آرام بخشی بر روی بدن داشته باشند و به عنوان روغن ماساژ استفاده شوند. روغن ماساژ، یک روغن حامل یا از انواع روغن های ضروری است که سریع جذب بدن شده و باعث ریل
صبح امروزمو با اولین جریمه عمرم به جرم نبستن کمربند ایمنی شروع کردم. تا اینجای ماجرا فدای سرم. زنگ زدم به همسر خبر بدم و انتظار داشتم بگه فداسرت که گفت استغفار کن که روزه ت خالص نبوده. گفتم چرا؟ گفت خلاف قوانین راهنمایی رانندگی عمل کردی و چونکع جزء قوانین جمهوری اسلامی ان شرعا باید رعایت بشن. از سر صبح تا حالا آشوبم کرده. چند دقیقه پیش زنگ زد و گفت شوخی کردم ، جدی نگیر و خواستم واسه دفعه بعد یادت بمونه. ولی خودم درگیرشم. واقعا همینه دیگه. تفاوت
این پاورپوینت در 24 اسلاید طراحی شده است در این پاورپوینت مطالبی از اطلاعات ابتدایی در مورد اقیانوس ها،اهمیت اقیانوس ها،حاشیه شرقی اقیانوس آرام و گسل سن اندریاس،بررسی‌های مورفولوژیکی اقیانوس آرام،عجایب اقیانوس آرام و سایر مطالب مفید و ارزنده در مورد اقیانوس آرام از به روز ترین منابع جهان گرد آوری شده است که امید واریم رضایت شما عزیزان را جلب نماید
جهت دانلود فایل کلیک کنید
هر شئ وقتی آرام می‌گیرد که به موطن خودش برگردد.
بحثش را هم می‌توان در طبیعیات یافت لکن حرف من چیز دیگر است!
این گم‌گشتگی همان عدم بازگشت به موطن اصلی و سکنی در غیر موطن او را آشفته نموده و همین شده که آن یکی لباس پاره بپوشد و دیگری در کوی و برزن عربده بزند.
آن‌کس که موطن خودش را بیابد، آرام است و به بودن او باقی آرامند ولی امان از گمراهان که موطن را گم کردگانند...
«مار از پونه بدش میاد، در لونه اش سبز می شه»این را آرش گفت، وقتی که قطار به ایستگاه قم رسید و بیرون قطار رو به روی کوپه ی ما آخوندی منتظر بود تا در واگن باز شود و او سوار.آرش رو به من کرد و گفت: شرط می بندم این حاجی می آید سر ما خراب می شود و هم کوپه ای ما است.بعد رو به آسمان کرد و گفت: خدایا! دو ساعت دیگر به اراک می رسیم، نگذاشتی این دو ساعت با خوشی و آرامش برسیم؟ آدم قحط بود آخوند سراغ مان فرستادی.
 
ادامه مطلب
۲۳ سالم که بود فکر می کردم ۲۸ سالگی برای یک دختر یعنی خیلی، یعنی باید به یه چیزایی که معمولا جامعه می طلبه رسیده باشی وگرنه خیلی دیر کردی و دیر شدی!! الان که روی سرازیری ۲۸ دارم آرام آرام سر میخورم، با خودم فکر میکنم که ۳۳ باید همان ۲۸ باشد تنها کمی پخته تر و ناراحت تر به خاطر فرصت های از دست رفته.
«مار از پونه بدش میاد، در لونه اش سبز می شه»این را آرش گفت، وقتی که قطار به ایستگاه قم رسید و بیرون قطار رو به روی کوپه ی ما آخوندی منتظر بود تا در واگن باز شود و او سوار.آرش رو به من کرد و گفت: شرط می بندم این حاجی می آید سر ما خراب می شود و هم کوپه ای ما است.بعد رو به آسمان کرد و گفت: خدایا! دو ساعت دیگر به اراک می رسیم، نگذاشتی این دو ساعت با خوشی و آرامش برسیم؟ آدم قحط بود آخوند سراغ مان فرستادی.
 
ادامه مطلب
چرا ابر های خاکستری پراکنده نمی شوند تا آسمان و خورشید،زمین را ببیند؟تا کی باران تکراری و کسل کننده تمام می شود؟این ها،سوال هایی در ذهنم هستن که جواب آن نامعلوم است.
چاره ای نیست جز این که من چشم هایم را می بندم و در اقیانوس عمیق خواب بمونم.زمانی بیدار می شوم که خورشید با لمسی گرم روی صورت سردم،من را گرم کند.
#من_نوشته
بلند شو و همراه کلاغ قصه ها به خانه ام بیا
اینجا یکی از بودهای قصه سال هاست
چشم انتظار آن یکی نبود نشسته است !
 
 
 
تنم لرزید وقتی لبخند غریبه
سردی نگاهش را آب کرد …
 
 
 
 
او رفت همین …قصه ام کوتاه بود به سر رسید !کلاغ جان تو هم برو شاید جایی دیگر قصه ای زیبا منتظرت باشد 
 
 
 
او بدون تو آرام است !آرام بگیر دلم
 
بعدتو بغض و لبخندم را به هم آمیختماز تو شعری گفتم و اشک خدا را ریختمبعد تو طعنه ی ثانیه آزارم میداد،ساعتم را در وسط شهر به دار آویختم
در حال خوندنش هستم . چقدر روال زندگی اون زن برام قابل درکه . چند خط و بند که می خونم کتاب رو می بندم ! طاقباز کف اتاق دراز میکشم و به سقف خیره میشم . به خودم که میام می بینم دقایق طولانی به هیچ چیزی فکر نکردم ... 
هنوز تمومش نکردم . برای خوندن کتاب باید سرم دنج باشه . فعلا انواع صداها توی سرم موج مکزیکی میزنه ... تمرکز خوندن کتاب رو ندارم ولی دلم میخواد تمومش کنم ... اطلاع از عاقبت سرنوشت اون زن برام جالبه . 

همه خواسته ها زمان دارند.
هدف های بزرگ، مانند دویدن هستند!
برای رسیدن به هدف های بزرگ، باید تلاش های کوچک را جدی گرفت. 
برای دویدن، ابتدا باید راه رفت،
سپس قدم ها را تند کرد
و بعد دویدن را رقم زد...
دویدنِ ناگهانی و بدون مقدمه، هر کس را از نفس می اندازد.
آرام آرام پیش روید تا مدار تان تغییر کند
از هر مرحله لذت ببرید و هماهنگ با خلقت هستی باشید.
 
درب اتوماتیک آرین.
نمایندگی فروش جک آرام بند در تهران.
نمایندگی فروش جک آرام بند در تهران.
نمایندگی فروش جک آرام بند در تهران.
نمایندگی فروش جک آرام بند در تهران.
نمایندگی فروش جک آرام بند در تهران.
درب اتوماتیک آرین ----------02177809303
استاجی ---------09125149705-----09906680332
درب اتوماتیک آرین ----------www.ariandoors.com
و تو حتما مقاومت در هم شکسته ام را می بینی
و از راز اشک من با خبری
و تو می دانی که چرا و چگونه تمایلات من تغییر می کند
چگونه از مردم می رمم
و به کنج نهانی کشیده می شوم
و خلوت را بیش از پیش دوست می دارم
حالا اگر کسی مرا به گوشه نشینی سوق دهد یا در خانه ماندن را بر من تحمیل کند، طغیان نخواهم کرد..لج نخواهم کرد
لبخند می زنم و می گویم: از خدایم است...
دیگر مدام به این فکر نمی کنم که حق من چیست
من وظایفی دارم
که تو مرا ذره ذره با آنها راضی می کنی
و من آرام آر
و تو حتما مقاومت در هم شکسته ام را می بینی
و از راز اشک من با خبری
و تو می دانی که چرا و چگونه تمایلات من تغییر می کند
چگونه از مردم می رمم
و به کنج نهانی کشیده می شوم
و خلوت را بیش از پیش دوست می دارم
حالا اگر کسی مرا به گوشه نشینی سوق دهد یا در خانه ماندن را بر من تحمیل کند، طغیان نخواهم کرد..لج نخواهم کرد
لبخند می زنم و می گویم: از خدایم است...
دیگر مدام به این فکر نمی کنم که حق من چیست
من وظایفی دارم
که تو مرا ذره ذره با آنها راضی می کنی
و من آرام آر
و تو حتما مقاومت در هم شکسته ام را می بینی
و از راز اشک من با خبری
و تو می دانی که چرا و چگونه تمایلات من تغییر می کند
چگونه از مردم می رمم
و به کنج نهانی کشیده می شوم
و خلوت را بیش از پیش دوست می دارم
حالا اگر کسی مرا به گوشه نشینی سوق دهد یا در خانه ماندن را بر من تحمیل کند، طغیان نخواهم کرد..لج نخواهم کرد
لبخند می زنم و می گویم: از خدایم است...
دیگر مدام به این فکر نمی کنم که حق من چیست
من وظایفی دارم
که تو مرا ذره ذره با آنها راضی می کنی
و من آرام آر
چشم هامو می بندم
باز می کنم
 باریکه های نور از بین شاخ و برگ درخت های تپه ی پشتی پارک طالقانی به چشم من می ریزن.
سرمو می چرخونم به سمتی که تو دراز کشیدی
تو چشم هاتو بستی
جمله ای که یادم نیست برای تو گفتمش یا فقط توی دلم زمزمه کردم "کاش دنیا همین جا تموم بشه؛ همین الان."
 
پ.ن:
حکما که وقتی چشم هاتو بسته بودی جایی خیلی دور از من بازشون کرده بودی وگرنه دنیا بعد از اون لحظه نمی تونست وجود داشته باشه اگه تو هم با من بودی وقتی گفتم "کاش دنیا همین جا..."
تازگی ها ؛هرگاه از دیگران می رنجم ،یا حتی نگرانم که چه قضاوت هایی پشتِ پرده ی تظاهرشان ، برایم می کنند ؛چشمانم را می بندم ، و این قسمت از جمله ی معروف " دیل کارنگی " را در ذهنم مرور می کنم ؛" دیگران به اندازه ی سردردشان حتی ؛به مردنِ من و تو اهمیت نمی دهند . "و همین برایِ بیخیال شدنم کافیست !و من نگرانِ قضاوتِ مردمیکه به اندازه ی سردردشان هم برایشان مهم نیستم ،نخواهم بود .رازِ آرامش همین است !
بند بندم از همه گسسته و فرونمی‌پاشد. انگار براده‌های آهن‌ربایی که جز با هم بودن چیزی ندارند. رگ‌های گسستنم درد می‌کند و هر بار قلبم فرو می‌ریزد.
امید رفته و ناامیدی تیر می‌کشد. از او می‌پرسم، وعده‌ی مرگ می‌دهد... امید را می‌نشاند در میانم... امید مرگ در من جوانه می‌زند...
رگ‌های گسستنم تیر می‌کشد به امید... رعد می‌زند به مرگ...
در این دنیا که همه سگ دو می زنند تا چیزی بشوند، تو دنبال "هیچ" شدن باش. فانی محض شو. فرض کن مرگ حالا آمده است و تو آرام آرام هرچه داشته داده ای و تمام. نه بسته دل به هیچ کس، نه بسته جان به هیچ جا. رها باید شد ازین همه کثرت، رها. مثل آنکه می گفت، "در عدم افکندم آخر خویش را/ وا رهاندم جانِ پر تشویش را". نیّت کن که می خواهم در بین این همه هیچ نخواهم‌، به هیچ چیز نرسم، هیچ آرزویی، هیچ گفت و گویی، مطلقاً هیچ باشم. آنچه گفته اند و فرض است را انجام دهم و تمام. ت
خلسه ی عجیب و قشنگی است وقتی به صدای تو گوش می دهم و برایم از برادران کارامازوف می گویی و آخرین وسوسه ی مسیح... همه را جلوی چشمم مجسم می کنم... مسیح را در بیابان... شیطان که فریب می دهد ... و مسیح که عشق و آزادی را به نان و قدرت نمی بخشد... برایم حرف می زنی و من آرام در خلسه ای شناور به تو گوش می دهم... سر میز نشسته ام و گمان می کنم که تو هم همینجا سر همین میز نشسته ای کنارم... گاهی چشمهایم را می بندم و گاهی چشمهایم را باز می کنم و تو را تصور می کنم که هم هستی
آرام و فاطمه دارن درس می خونن منم نشستم نزدیک شون و دارم کتاب می خونم. آرام میگه کتاب نخون. میگم چرا؟! تو که داری درس می خونی منم اینطوری مشغولم. میگه نه من درس می خونم ولی تو کتاب نخون میگم پس چیکار کنم؟ میگه بشین مارو نگاه کن:|:)
 
جدیدا تا جلو روش کتاب باز می کنم شروع می کنه به غر زدن..
 
 
باید نور، همین نورِ آرام مهتابی اتاق باشد که با روشنایی نارنجی آباژور کوچک ترکیب شده و موسیقی، هوا را به طرب آورده باشد. باید عشق از حرکت‌های ریز فرشته‌های کوچک، سینه‌ام را پر کرده باشد. باید تو باشی و با صدای نرمت بپرسی: «کاری نداری؟» نه عزیزم. چه هر کلامی از دهان تو، آرامش دل من است. چه تکرارناپذیری تو. چه هر روز تازه‌ای. 
بسم الله الرحمن الرحیم
 
➖یه وقت‌هایی هست که آدم دلش می‌خواهد واژه‌های اسیرش را آزاد کند. ➖یه وقت‌هایی هست که زندانِ دلِ آدم تنگ می‌شود برای این همه واژه که یک‌ریز به در و دیوارِ دل می‌کوبند. این‌طور وقت‌ها یاد گرفته‌ام زندانِ دلم را برایشان بزرگ کنم تا گلوم، تا چشم‌هام. بعد قدری رهاشان کنم که بغض بشوند و کز کنند گوشه گلویم. که اشک بشوند و بچکند روی گونه‌هام. من چندی‌ست بیرحمانه، واژه‌هایی را به بند کشیده‌ام که مباد به بندم بکشند.
م
با آدم های زیادی می شود صبح تا عصر جمعه را گذرانید
طوری که نفهمی آفتاب صبح جمعه ات کِی غروب کرد!؟
آنها که دل زنده اند
آنها که دل و دماغ یک جا نشستن و صحبت های طولانی را ندارند
آنها که آدم های دست توی دست دویدن و خندیدن و قهقهه اند!
اما آدم های کمی هستند که می توان دلتنگی غروب جمعه را با آن ها سر کرد
همان ها که عصرهای جمعه ی عمرشان ، دلِ شان برای کسی گرفته
همان ها که می توانند مسیرهای طولانی را آرام کنارت قدم بزنند و حوصله شان سر نرود!
 همان ها که بی
امروز آرام داشت وسایلشو مرتب می کرد دندان بچگی هاشو پیدا کرد و گفت میذارم زیر بالشم تا فرشته ها برام پول بذارن.گفتم آرام!!!!
همین طوری نگام کرد و متوجه شد و بعد گفت شما میذاشتین؟!! گفتم آره. دیگه همین طور نگام می کرد..اصلا باورش نمیشد.گفتم آرام مگه بچه ای؟الان که دیگه خودت می تونی واقعیت ها رو تشخیص بدی.. یعنی نمی دونستی ؟! گفت نه.بچم بهت زده شده بود، اصلا باورش نمیشد..یه لحظه از خودم بدم اومد که طوری رفتار کردم که هنوز که هنوزه اون متوجه نشده پولو
زن سینی چای را بهانه کرد و کنار مرد نشست ، مرد اخبار را بهانه کرد و از زن فاصله گرفت . زن نزدیک شد و آرام دست مرد را گرفت ، مرد بی حوصله دست از دست زن کشید . زن حرف زد ، مرد سکوت کرد . زن خندید ، مرد سرد بود . زن مادر شد ، مرد عاشق . زن تنها شد ، مرد نفهمید . زن پیر شد در آینه ، مرد نبود .  زن رفت ، مرد سرش را بر گرداند ، تنها مانده بود میان یک قبرستان بزرگ ، و عکس زن که به او لبخند می زد‌ . مرد گریه کرد ، دیر شده بود ؛ زن خندید ، تنهایی تمام شد . مرد فریاد زد
دانلود آهنگ رضا بهرام گل عشق
همینک شنونده ترانه جدید رضا بهرام بنام گل عشق از تو باشید از رسانه آپ موزیک
Exclusive Song: Reza Bahram | Gole Eshgh With Text And Direct Links In UpMusic

متن موزیک گل عشق از رضا بهرام:
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
در پی چشمت شهر به شهر خانه به خانه
شم روانه گل عشقم را چیدی دانه به دانه چه عاشقانه ♩♬♫آرام آرام آتش به دلم زدی بنشین که خوش آمدی رویای من ♩♬♫این تو این جان من شوق چشمان من عاشق ها میکشی زیبای من ♩♬♫در پی چشمت شهر به شهر خانه به خانه ♩♬♫
ش
حد توقعتان را از همه چیز و از همه کس پایین آورید تا کمتر رنج برید و آرام تر باشید. در وهله اول از دنیا انتظار آسودگی نداشته باشید، زیرا تعریف اولیه دنیا از دید قرآن کریم و پیشوایان معصوم (علیهم السلام) عبارت است از سرایی عجین و آمیخته با انواع رنج ها.پروفسور سید حمیدرضا علویکتاب شیوه تدریس و کلاس داری
بیارام آرام، ای دلِ نازک ِ خستهامشب خورشید بر بالینت خواهد آمدو رخت خستگیت را با جامه ای از تار و پودِ قدردانی بدل خواهد کردآرام بیارام خورشید لبخندهایش را به تو هدیه دادهوقتی فرمان میراند و تو گردن مینهیخورشید عطشانم آغوش گسترانیده برای آرمیدنتشاید آواز حزین سرخش را به پاداش امروزتفردا از گلوی تو سر خواهد دادآن خورشید عطشانِ گلو...آخر شاهم را گلو بریده اند... 

18 تکنیک برای آرام شدن در 5 دقیقه
 
  
چگونه آرام شویم
 
برای غلبه بر استرس های روزانه و رسیدن به آرامش اعصاب ، نیاز به سفر نیست و راه های سریع تری هم پیدا می شود.
سفر به یک جزیره خوش آب و هوا و پیاده‌روی در جنگل یا لب ساحل و سرگرمی برای ارامش اعصاب در یک آخر هفته رویایی راه‌حل ایده‌آلی برای خداحافظی با نگرانی‌ها و استرس‌هاست ولی خیلی وقت‌ها ما فقط 5 دقیقه یا کمتر وقت داریم تا خودمان را پیدا کنیم و به آرامش اعصاب برسیم. راهش را بلد نیستید؟ 
فقط تبر نیست که به درخت آسیب می‌زند. آب که پای درخت نریزی، می‌خشکد. از درون می‌پوسد و خالی می‌شود. آن‌وقت به کوچک‌ترین بادِ خزانی فرو می‌ریزد. 
عاشقانه‌ها همیشه که با زخم جفا و خیانت سرنگون نمی‌شوند، بیشترشان آب نمی‌خورند. همان دوستت دارم‌های هر روزه، همان نگاه‌ها و ملاحت‌ها، همان‌ها پایشان ریخته نمی‌شود که می‌میرند. کم‌کم، آرام ...!
این روزها حال عجیبی دارم. یکدفعه به خود می آیم و از انسان بودنم شگفت زده می شوم، سینه ام تنگ می شود و احساس خفگی می کنم. به سختی قابل توصیف است، انگار که در یک لحظه به معنای واقعی بی هویت می شوم. تبدیل می شوم به ماده ای مستقل از جسم و خاطرات. نسبت به خودم غریبگی می کنم، انگار که انتظار می داشتم کس دیگری بودم. 
حالت غریب و ترسناکیست. انقدر که در خود جمع می شوم و چشمانم را می بندم تا بیشتر احساس از فضا منفصل بودن، نکنم.
ممنون از اینکه مقابلم ننشسته ا
باد ملایمی لابه‌لای موهایم می‌پیچید. خورشید در زمینهٔ نارنجی رنگی آرام آرام پایین می‌رفت. خیابان شلوغی بود و صدای بوق ماشین ها سرسام آور. اما من آرام بودم، آنقدر آرام که می‌توانستم صدای پچ پچ درخت‌های حاشیهٔ خیابان را بشنوم. با دیدن عکسم توی ویترین مغازه ای به یاد آوردم که چقدر شال‌گردن و جوراب های بلند راه‌راهم را دوست دارم. باد کمی شدیدتر در آغوشم کشید. چشم هایم را بستم تا بوسه هایش را بهتر روی پوستم احساس کنم. آنگاه دست هایم را مثل یک
خیره شو 
اتفاقات بزرگ آرام رخ می دهد 
مصل عشق های عمیق 
سریع نیستند 
شاید فکر کنی همه چیز ساکن است 
اما باید خیره شوی 
تا لحظه لحظه حرکتش را ببینی و کیفش را کنی 
آرام باش 
دوست داشتن صبوری می خواهد 
تمرین اهتسگی می خواهد 
 
 
 
 
 
مثل یک طلوع 
مثل یک غروب 
مثل یک سال نو شدن که از فروردین تا فروردین هر روز هروز ارام ارام اتفاق می افتد و در یک لحظه نتیجه حاصل می شود 
در یک لحظه روز می شود و دیگر شب نیست 
در یک لحظه ماه پشت اببر ها می رود و کم کم پنه
شبیه یک برگ خشک شده هستم در انتهای پاییز، ترکیبی از زرد و نارنجی و قرمز و قهوه‌ای... آخرین برگ مانده روی شاخه، با همه توانی که برایم نمانده انتهای شاخه را چسبیده‌ام که نیفتم. باد سردی می‌وزد، چشمانم را می‌بندم...
شبیه یک جوانه ترد و شکننده هستم در ابتدای بهار، ترکیبی از سبز طلایی و نور... اولین برگ جوانه زده روی شاخه، با ریشه‌ای محکم که این‌بار منتظر نسیم بهاری است تا گره‌هایش را بگشاید...
یه علامت سوال بزرگ گوشه ذهنم قرار گرفته...اتفاقات، صداها، جنگیدن‌ها مدام مرور می‌شود...هر بار یک جواب پیدا می‌کنم، بعد دست می‌کشم بر دلم که ببین چه خوب شد...کمی آرام میگیرد، نق و نوقش را کم می‌کند اما دوام نمی‌آورد و دوباره...بین همه جواب‌ها، یکی هست که بیشتر راضی‌اش می‌کند"اگر حکم، حکم خداست... اگر او از همه بیشتر بنده‌هایش را دوست دارد... اگر او حواسش بیشتر از همه جمع است... پس یقینا کله خیر... پس در دل این غصه‌ها خیر هست..." بعد که این‌ها
عمری به آرامش خوابیدیم و تو شدی حافظ امنیتمان در حالیکه روی کوه ها و تپه ها به دنبال شهادت میدویدی...سرانجام وقتی که ما هنوز در خواب بودیم شهادت, تو را در آغوش کشید و زمان خواب آرام تو هم فرا رسید....سردار... آرام بخواب  که پیکر در خون طپیده ات نیز آرامش را از چشمان از حدقه بیرون زده ی دشمنانت ربوده و خواب را برایشان حرام کرده است. سردار .... آرام بخواب که علمت بر زمین نخواهد ماند... امشب مهمانی عرشیان است و اندوه فرشیان. یارانت به استقبال آمده اند و م
سلام به همه مادرها و پدرهای عزیز
دیروز داشتم یکی از کتابهای تربیتی را مطالعه می کردم که توصیه می کنم شما هم بخونید تا حالا دو سه بار بهش رجوع کردم و جاهایی که هایلایت کردم را خوندم.
خیلی قطور نیست و فکر نمی کنم زیاد وقتتون را بگیرد.
احتمالا اکثر جملاتش را هم که بخونید مثل من می گید اینو که خودم هم می دونستم اما یک جمله تاثیر گذار داره که هنوز که از دست فرزندم از کوره می خوام منفجر بشم به یادش می افتم. 
"وقتی شما سر کودک فریاد می زنید یعنی به او می
 
به بدترین حال ممکن حالم گرفته شده ':(
از یه طرف غروب 
از یه طرف اربعین 
از یه طرف حال و هوای پاییز
از یه طرف آسمان ابری 
و 
از همه مهتر حال خودم :(
تو حیاط رو پله ها نشسته بودم یه آن یاد بچگی هام افتاد یاد بازی های کودکانه و از همه 
بازی های کودکانه یاد بازی این دختر اینجا نشسته گریه میکنه افتادم و تمام دنیا انگار 
رو سرم آوار شد .
یاد مادرم و داییم افتادم و یاد آرزوهای مادرم ...
یاد بچگی هام خوشی هام  یاد حرفای دلنشین مادرم یاد خنده های دایی و مادر
 سلام. .
با خودم صحبت کردم 
گفتم چه مرگته چرا اینهمه عصبانی هستی 
گفت منو له کردی چنور...میدونی از کی تا حالا قرار بوده روکش هامو عوض کنی نکردی ...میدونی از کی تا حالا قرار بود کلاس زبان بری همش عقب انداختی ..
میدونی خیلی  کم بمن میرسی , کم آرایشگاه منو می بری همیشه با یه عالمه سبیل و ابرو منو تو خیابون می گردونی 
خلاصه از این غرغر های  درونیم به این نتیجه رسیدم بازم باید مهربون باشم فقط لبخند زدن جلوی آینه کاری رو از پیش نمی بره...
و اینکه توقعات من
چگونه سیستم عصبی خود را آرام کنیم







سلامت نیوز: مشکلی که درباره استرس آورها وجود دارد این است که هر روز خود را نشان می دهند.
سیستم عصبی خود را اینگونه آرام کنید
ادامه مطلب
چربی گیر فاضلاب
 
چربی گیر فاضلاب : چربی گیری نیز به روش کاملا  آرام سازی فاضلاب و گرفتن چربی از روی سطح آب صورت می پذیرد.
چربی گیر آشپزخانه : چربی گیر فایبر گلاس عملکرد خیلی ارام – کارکرد آرام سازی فاضلابها
چربی گیر رستوران : مانند چربی گیر فایبر گلاس آشپزخانه – کارکرد آرام سازی با مدیا و گرفتن چربی با روش آرام سازی فاضلاب
چربی گیر هتل : چربی گیر فایبر گلاس با ابعاد دلخواه – و نوع و جنس از فایبر گلاس تقویت شده دارای ونت هوا – عملکرد آرام سا
دانلود فیلم سینمایی نفس های آرام با کیفیت عالی 1080p Full HD
فیلم ایرانی نفس های آرام به کارگردانی میثم هاشمی طبا
کارگردان: میثم هاشمی طبا | ژانر: اجتماعی، خانوادگی | سال تولید: 1395 | انتشار: 1398
مدت زمان: 88 دقیقه | نوع: ویدئویی | مخاطب: خانواده | کیفیت ویدئو: WEB-DL
فرمت: MP4 | حجم: متفاوت | تهیه کننده: علی مصفا و حافظ احمدی
خلاصه داستان:محیا و رضا زوج جوانی در آستانه ازدواج هستند. رضا مهندس معمار است و محیا شاگرد و نامزد اوست. حادثه ای برای محیا اتفاق می‌افتد
فقط با #ولایت_مداری آرام شوید
عموم مردم و بخشی از بدنه حزب الله از بیانات رهبری در حمایت از تصمیم سران قوا در مسئله #گرانی_بنزین قانع نشده و هیچ تبیین و تحلیلی را هم قبول ندارند. سال 60 وقتی آیت الله خامنه ای به عنوان رئیس جمهور انتخاب شدند قصد داشتند آیت الله مهدوی کنی یا فرد دیگری را برای نخست وزیری معرفی کنند
ادامه مطلب
من به تو خندیدم
چون که می دانستمتو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدیپدرم از پی تو تند دویدو نمی دانستی باغبان باغچه همسایهپدر پیر من استمن به تو خندیدمتا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهمبغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من وسیب دندان زده از دست من افتاد به خاکدل من گفت: بروچون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرامحیرت و بغض تو تکرار کنانمی دهد آزارمو من اندیشه کنان غرق در
بانو جان
ای کاش میشد بدایت هر روز بنویسم که چقدر در لحظاتی تو را مطالبه میکنم
تو را برای همفکری
تو را برای اینکه سر بر بالین بگدارم‌ ارام شوم و دوباره شروع کنم
همچون کودکی که دوان دوان و گریه کنان به مادر خویش پناه میبرد آرام میگیرو و دوباره
بانو جان 
چه کنم با این بی تابی و تمنای دلم
ای کاش فقط میدانستی که این یک تمنای هزار تو برتوست 
که جز خدای تو و با دستان تو آرام نمیگیرد
بانو جان
دریابم مرا
پروردگاراخود را تقدیم تو میدارمبا من کن و از من ساز آنچه خود اراده کنیاز اسارت نفس رهایم کنتا انجام اراده ات را بهتر توانممشکلاتم را بگیر تا پیروزی بر آنها شاهدی باشد، برای کسانی کهبا قدرت توعشق توو راه تویاریشان خواهم دادباشد که همیشه بر اراده ات گردن نهم.آمینشبتون آرام :)
عشق مایه ی درد سر است ، این درد سر می ارزد به زیبایی که در عشق پنهان است. عشق شیرین است .مانند نبات که در دهانت آب می شود .باید آن را بدون آن که گاز بزنی و یک جا تمامش کنی ، آرام آرام بمکی تا طعمش را بهتر حس کنی. زندگی شاید آن جشنی نباشد که آرزو یش راداشتی. حال که به آن کلبه کوچک ولی باصفا با دیوارهای بی روح که خودت باید آن را با عشق رنگین کنی دعوت شده ای تا می توانی درآن زیبا برقص. شاخه و بال هایت را باز کن وبا تمام وجودت ذره ذره عشق را حس کن. اگر قرار
قاصدک! هان، چه خبر آوردی ؟از کجا وز که خبر آوردی ؟خوش خبر باشی، اما،‌ اماگرد بام و در منبی ثمر می گردیانتظار خبری نیستمرانه ز یاری نه ز دیار و دیاری باریبرو آنجا که بود چشمی و گوشی با کسبرو آنجا که تو را منتظرندقاصدکدر دل من همه کورند و کرنددست بردار ازین در وطن خویش غریبقاصد تجربه های همه تلخبا دلم می گویدکه دروغی تو، دروغکهفریبی تو، فریبقاصدک هان، ولی … آخر … ای وایراستی آیا رفتی با باد ؟با توام، آی! کجا رفتی ؟ آیراستی آیا جایی خبری هست هن
اینجا مثل قبرستان بی گور شده برایم.تا دست به قلم میشوم اشکهایم سر میخورد روی گونه هایم..
کاش به راحتی نوشتنش بود، مثلا بنویسی آرام باش و آرام شوم.نمیدانم چرا در عین حال که همه چیز معنایش را برایم از دست داده باز هم غمگینم.تمام شب را بیدارم.در همان گروه مجازی نگاه میکنم به کلمات اینو آن.نمیدانم به دنبال چه می گردم.هرچه هست نزدیک نیست.بعد بی حوصله میشوم و سرم را میکنم توی بالشت خودم را میزنم به مردن.حتا پریود هم نیستم..نمیدانم چه مرگم است..
چگونه سیستم عصبی خود را آرام کنیم







سلامت نیوز: مشکلی که درباره استرس آورها وجود دارد این است که هر روز خود را نشان می دهند.
سیستم عصبی خود را اینگونه آرام کنید
ادامه مطلب
غرقِ در دود و سکوت و حالی بد از بارانی سهمگین!
درب اتاق قفل است ، پنجره‌ای نیست و فانوسی که نفت‌ش به اتمام رسید.
دمر روی زمین ...
زمزمه‌های زیر لب خبر از مردی شکسته دارد ...
اکنون چه ساعتی از روز است؟
اصلا روز است یا شب؟
این لباس را کی به تن کردم؟
چشمانم گرم خواب است ، آرام آرام میگذارم پلک‌هایم خودشان به هم برسند!
و با دهانی پرخون ، به آخرین اصوات تنفسم اجازه‌ی خاموشی میدهم ...
ساعت مرگ : ۰۳:۲۵ بامداد
- بیمار اتاق شماره ۴۲۷

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها